
توصیف و شرح
نقاشی رنگ روغن غروب سرنوشت
شاهزادهای بیهویت از سرزمینی دور برای دختر پادشاه تصمیم میگیرد، دختر دلخسته از نقشهای از پیش نوشتهشده، به یاد قرار عاشقانهاش با شوالیه، راهی همان مکان میشود. اما نه برای فرار، بلکه برای پایان دادن به رنجی ابدی،در همین حین، شوالیه با دستان خونین، پس از درگیری با سربازانی که مأمور مرگ او بودند، به مکان وعده میرسد؛ ولی با جسدی مواجه میشود که در آغوش او نیز دیگر جانی ندارد،شوالیه دل به شاهزاده بسته بود اما اختلاف طبقاتی مانع وصال آن دو شده بود. آنها برای رسیدن به هم تلاش میکنند؛ اما سرنوشت مسیری دیگر مینویسد…
درختان، شاهد بودند
سکوت جنگل، خشکی شاخهها، و نگاه بیکلام درختان، همان تاریخ بیزبان است که تنها نظارهگر فریادهاییست که شنیده نمیشوند. درختان، راویان بیکلام عشقیاند که حتی طبیعت هم قدرت تغییر مسیرش را نداشت
برفِ سفید، پاکی و سکوت را فریاد میزند، ولی خون سرخ حقیقتی تلخ را فاش میکند:
“عشق همیشه پیروز نیست؛ گاهی تنها بازماندهی میدان، اندوه است”
زانو زدن شوالیه، شکوه یک قهرمان شکستخورده است؛ نه از میدان جنگ، بلکه از میدانی که نامش «قسمت» است
در مرگ، معشوق دیگر جسم نیست بلکه خاطرهایست مقدس، که سنگینی ندارد و در آغوش نمیافتد.
در پایان، «غروب سرنوشت» تنها لحظهای از یک داستان نیست؛ بازتابیست از هزاران روایت خاموش، که هرگز فریاد نشدند اما تا ابد در جان خاک و نور غروب باقی ماندهاند.
سبک هنری : سمبولیسم با عناصر فیگوراتیو
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.