نمایشگاه هنر ایران: مصاحبه خواندنی با “قباد شیوا” طراح گرافیک پیشکسوت
عنوان «هنرهای تجسمی» برای اغلب مردم کشورمان ناآشنا و غریبه است و معمولاً از این که در این قالب چه تعداد رشته هنرتجسمی و زیر شاخههای آن میگنجد بیاطلاعاند و شاید مثلاً از این که عکاسی یکی از رشتههای هنرهای تجسمی را شامل میشود، آگاهی نداشته باشند. تصور عمومی جامعه ما از عنوان «هنرهای تجسمی» فقط و فقط هنرنقاشی است و شگفتآورتر این که هنر نقاشی به زعم آنها شامل آثار نگارگری یا به تعبیر غربیها «مینیاتور» و نقاشیهای منشعب از نگارگری مانند نقاشیهای قهوه خانهای، گل و مرغها و… میشود و یا آثار طبیعت گرایانه عکس وار به شیوه کمال الملکی را در بر میگیرد و یا این که نقاشیهای پر رنگ و لعاب بازاری و باسمهای را شامل میشود و دیگر هیچ! و در دایره شناخت عامه مردم از هنرهای تجسمی، حلقههای مفقوده بسیاری از گنگی شاخههای دیگر هنرهای تجسمی گرفته تا گمنامی هنر مدرن و هنر معاصر یافت میشود. استاد قباد شیوا؛ طراح گرافیک پرسابقه، پاسخگوی پرسشهایمان در این باره و در ارتباط با بیگانگی مردم ایران با هنرهای تجسمی خواهد بود.
چگونه میتوان سلیقه مردم را در ارتباط با هنرهای تجسمی تغییر داد و دایره نگاه آنها را در همین زمینه وسعت بخشید؟
مشکل اینجاست که ما به لحاظ فرهنگی، تفکرمان بیشتر لغوی است و از این رو است که ما مولانا، سپهری، شاملو و فردوسی داریم اما در فرهنگ مان خبری از معادلهای این چنینی در مباحث و مسائل بصری و دیداری نیست. حتی مینیاتورهایی هم که در سرزمین ما به وجود آمده در رابطه با اشعار و ادبیات است و ما در طول تاریخ قبل و بعد از اسلام هیچ وقت آثار نقاشی به صورت مستقل نداشتیم و مثلاً در حفاریهای باستانشناسانه در ایران هیچگاه یک تابلوی نقاشی جزو آثار کشف شده در حفاریها نبوده است. به طور کلی، ایرانیان تا قبل از اسلام بیشتر دنبال تزئین و آراستن بودند تا بیان هنری. در ردۀ کارهایی با ویژگیهای مربوط به خودمان شاهکارها داریم اما هیچ وقت ما چیزی به عنوان «هنر نقاشی» نداشتیم. البته در قرون اخیر با توجه به نگاهی که همواره به تحولات غرب داشتیم و بسیار هم تحت تأثیرشان قرار گرفتهایم، این حس به وجود آوردن «هنر نقاشی» در ما به وجود آمده است اما واقعیت این است که «نقاشی» به صورت مستقل هیچگاه در فرهنگ ما نبوده است. نقاشیهای واقعی ما، پرده خوانیهاست که در واقع این آثار هم تصویرسازیهایی برگرفته از اشعار حماسی فردوسی است یا برگرفته از وقایعی است که در متون مذهبیمان روایت شدهاند. ما از وقتی به دوران جدید روی آوردیم، نقاشیهایی در هنر ما به وجود آمد که یا روایتگری طبیعت است و یا مکاتب هنری است که از غرب به ما دیکته شده است.
نمایشگاه هنر ایران:
منظورتان دوره بعد از کمال الملک است؟
کمالالملک زمانی به موزه «لوور» رفت که آنجا در پاریس دوره امپرسیونیستها بود و آثار هنرمندان این سبک در آنجا به تماشا گذاشته شده بود منتهی مرحوم کمالالملک به انتهای موزه لوور رفت و مثلاً کارهای «روبنس» را کپی کرد و این شیوه خود را حتی در ایران هم ادامه داد و به منظرهسازی پرداخت. اما هنرمندانی مثل کمالالملک هیچگاه بیان هنری مثل آرتیستهای غربی در آثارشان نیست و هیچ یک از مجموعه داران خارجی نیز تاکنون نبودهاند که مشتاق خرید آثار کمالالملک باشند برای اینکه آثار او تقلید چیزی است که سالها خودشان داشتند. اما حال میرسیم به اینکه آیا نیاز است که ما فرهنگ بصری خودمان را پایهگذاری کنیم؟ فرهنگ بصری که به عنوان یک هنر مستقل باشد و نه این که در خدمت ادبیات باشد. بیشتر نقاشان ایرانی که تأسیس آکادمیها در ایران، شروع به تحصیل رشته نقاشی در دانشکدهها کردند متأسفانه آموزشهایشان بیشتر تحت تأثیر یافتههای غرب بود و مثلاً آنجا سبک انتزاع مُد میشد، نقاشان ایران هم میرفتند سراغ انتزاع یا آنجا کوبیسم متداول میشد اینجا هم همه هنرمند کوبیسم میشدند. حتی میبینیم دعوا است میان بعضی از هنرمندانی که ادعای آن را دارند که اولین وارد کننده سبک کوبیسم به ایران آنها بودند، این در حالی است که ماهیت وارد کردن هنر انحطاط است. حال اگر باز گردیم به این که چگونه میتوان نگاه مردم را در هنرهای تجسمی وسعت داد؟ به نظرم این وظیفه هنرمندان است، اما بر اساس آنچه که گفتم، ما کمتر هنرمندی داریم که مستقل باشد واغلب تحت تأثیر یافتههای غرباند.
یعنی به نظرتان هیچ مسئولیتی در این زمینه به عهده مسئولان امور فرهنگی هنری کشور نیست؟
البته که هست و باید به لحاظ اقتصادی در این زمینه بسترسازی شود. مثلا هیچگاه به صورت متداول در برنامههای فرهنگی گنجانده نشده که بچهها را سوار اتوبوسها کنند و ببرند تا نمایشگاههای هنری برپا شده روز را در گالریها را ببینند، اما اگر به موزهها و گالریهای غرب بروید میبینید که بچهها را دائما به این مکانها میبرند تا با آثار هنری آشنا شوند. من در نظام آموزشی مدارس ندیدهام که معلم، بچههای کلاسش را بردارد و مثلاً ببرد به گالری گلستان. به نظرم باید از سنین تحصیل در مدرسه و از نسلی که در حال درس خواندن است شروع به آموزش دادن مردم کرد. آموزش و پرورش باید برنامهای را در نظر بگیرد که از کودکستان و دبستان بچهها را به موزهها وگالریها ببرند و راجع به آثار بحث شود اما متأسفانه چنین برنامههایی طرح ریزی نشده است و فقط بیهوده انتظار داریم که مردم با هنرهای تجسمی آشنایی بیشتری پیدا کنند.
شما در بخشی از صحبتهایتان هنرمندان را در این زمینه مقصر میدانید، دلیلش چیست؟
به این دلیل که مثلاً هنرمندان ما در زمینه هنرنقاشی هیچ مکتبی را به دنیا ارائه ندادهاند. البته در این میان مکتب خوب سقاخانه را داشتیم که متأسفانه چندی نپایید و روند آن ادامه نیافت. حتی الان هم هنرمندان ما همزمان با مطرح شدن شیوه کانسپتچوآل آرت(هنر مفهومی) در غرب بلافاصله شروع به ارائه آثار کانسپتچوآل در ایران می کنند. ما در ایران هنرمندی مثلاً مانند پیکاسو نداریم که خودش جستجو کرده و یافته باشد و شیوه اش جهانی شده باشد چون طرز فکر ما لغوی است.
به نظرتان طرز فکر ما به همین صورت «لغوی» باقی خواهد ماند؟ یا اینکه راهی برای تغییر آن وجود دارد؟
نیاز به سیستمی است که کار آن از کودکی روی آدمها شروع شود. الان حتی اگر مردم را مجانی هم سوار اتوبوسها کنند و به گالریها و موزهها ببرند فایده ندارد. نسلهای آینده باید از سنین کودکستان و دبستان آشنایی با هنرهای تجسمی را آغاز کنند تا هنرهای تجسمی در سنین بزرگسالی برایشان مهم شود. آیا تا به حال شده که یک هنرمند تجسمی را به یک دبستان دعوت کنند که کارهایش را به بچهها نشان دهد و درباره خودش و آثارش برای آنها صحبت کند؟! باید چنین چالش و درگیری از دوران کودکی برایمان پیش بیاید، بزرگ که شدیم راه خودمان را خود پیدا خواهیم کرد. در این زمینه آموزش خیلی مهم است که ما اصلاً نداریم و حتی در کلاسهای نقاشی مدارس گاه میبینیم آنقدر کم به درس نقاشی اهمیت داده میشود که بچهها را در این ساعات برای ورزش کردن میبرند. با این شرایط اما همیشه عدهای هستند که به همت خودشان در هنرهای تجسمی پیش میروند که البته به خاطر همه گیر نبودن چنین همت و توجهی نمی توان روی آن حساب باز کرد. هرکدام از گالریهای ما لیست مشخصی برای دعوت شدگان به مراسم افتتاح نمایشگاههایشان دارند و در افتتاحیههایشان فقط همان عده خاص را دعوت میکنند. با این روش مگر میتوان مردم را با هنرهای تجسمی آشنا کرد؟!
پس باید چه کار بکنند؟
باید در روزهای پس از افتتاحیه گالریها که فضای نمایشگاهها معمولا خلوت میشود، دانش آموزان دبستانها و دبیرستانها را برای دیدار از نمایشگاهها ببرند. ما حتی در فضاهای عمومی، مثلاً در داخل اتوبوسها و قطارهای مترو هم بایست آگهیهای افتتاح نمایشگاهها را داشته باشیم، در حالی که اینگونه نیست. شهرداری بایست یک سری نمایشگاههای قابل حمل را مثل آنچه که درکشوری مثل آمریکا هست، راهاندازی کند تا آثاری که در تهران به نمایش در میآیند به دیگر شهرهای ایران هم برده شوند و نمایشگاههایشان برپا شود. شهرداری حتی میتواند در پارکها که محل رفت و آمد مردم است، گالری برپا کند تا مردم در اوقات فراغت شان که به پارکها پناه آوردهاند سری هم به نمایشگاههای این گالریها بزنند.
به نظر من پارکها بهترین جایگاه نمایشگاههای آثارهنری هستند و حتی باید در پارکها برای این آثار برنامههای سخنرانی و مباحثه برگزار شود، اسلایدشوها به نمایش در بیاید، در این زمینهها کتاب چاپ شود و کتابهای هنری در کنار چنین برنامههایی به نمایش و فروش گذاشته شود. از طرفی صدا و سیما که در حال حاضر چند شبکه دارد میتواند یک شبکهاش را به هنر اختصاص دهد و در آن ۲۴ ساعته فقط به هنر بپردازد تا کسی که در شهری مثل زابل علاقهمند به هنر است هم این امکان را بیابد که درباره هنر ببیند و بشنود، اما متأسفانه صدا و سیما این کار را نمیکند. از طرفی دیگر، سازمانها و نهادها می توانند جوایز در نظر گرفته شان را برای بعضی برنامهها و مراسم، به جای استفاده از جوایزی مانند اتومبیلهای گرانقیمت، آثار هنرهای تجسمی را به برگزیدگان این مراسم اهدا کنند تا به این ترتیب اشارهای هم به ارزش و اعتبار این آثار شود و توجه و نگاه مردم به آثار تجسمی جلب شود. نمیتوان مردم را به زور به گالریها کشاند بلکه از طریق همین راهها و روشها باید مردم را به این سو هدایت کرد. این مسأله رسیدنی نیست، بلکه آمیختنی است و مردم باید با آن در پارکها، اتوبوسها و… درآمیزند. از همه مهمتر کلاسهای درس است که بایست هنرهای تجسمی شامل دروس آن باشد و خیلی جدی به آن نگاه شود. بایست هنرمندان را دعوت کنند که در مدارس و دبیرستانها صحبت کنند و آثارشان را به دانش آموزان نشان دهند. انجام چنین کارهایی درصد کسانی را که به هنر تجسمی توجه نشان میدهند، افزایش خواهد داد.
نمایشگاه هنر ایران:
حال بفرمایید که چگونه میشود نظر مردم را به سمت آثار مدرن و هنر معاصر جلب کرد؟
به نظرم این چندان مهم نیست چون ما در میان آثار هنریمان آثار مدرن نداریم و آثار مدرن ما کپی آثار و سلایق فرنگی هستند.
اما نقوش گبههای بافت عشایر بدون اینکه فرنگی باشند، آثاری مدرن هستند!
شما در چند خانه دیدهاید که مردم گبهشان را از زیر پایشان برداشته باشند و به دیوارخانه شان زده باشند؟! گبهها هم بافتههای آدمهای خالص و عشایر هستند. به نظرم ما اصلاًهنرمند نداریم! چون در اینجا هنرمندی که تا دیروز با آبرنگ الاغ میکشید با مُد شدن کانسپتچوآل آرت در غرب به خلق آثار کانسپتچوآل روی میآورد! نقاش واقعی ما کسی مانند مکرمه قنبری است. او نه «براک» را میشناخت، نه کوبیسم و نه سورئالیسم و… را، در دانشکده هنرهای زیبا هم تحصیل نکرده بود اما اوذاتاً یک هنرمند بود و برای همین ویژگیهای منحصربفرد هنری اشهالیوود دارد فیلم زندگی او را میسازد. هنرمندان کنونی ما از سر این که مثلاً الان خط و خوشنویسی مُد شده، تمامی بیانها و دیدگاههای شخصی شان را که شاید هیچگاههم نداشتهاند رها میکنند و به خط و خوشنویسی روی میآورند و این دیگربه نظرم نامش هنر نیست!
یعنی در کشورهای غربی به این صورت نیست که یک موج هنری بیاید و همه هنرمندان تحت تأثیر آن موج، آثارشان را بیافرینند؟
اصلاً اینگونه نیست! البته غربیها آثار مزخرف و ضعیف زیاد دارند اما به هر حال شیوههایی را که هنرمندان ما به کار میبرند، یافتههای آنهاست. در حالی که یک جاجیم با نقوش بختیاری خیلی اصیلتر است و میتوانند به آن رجوع کنند. مثلی است که میگوید «هرچه بگندد نمکش میزنند، وای به روزی که بگندد نمک»، الان هنرمندان ما همان نمک گندیده هستند و وای به حال عموم مردم ما!
به نظرم نمیتوان تا این حد ناامیدانه نگریست، به هرحال ما یک دورۀ درخشان مکتب نقاشی سقاخانه داشتیم که هویت ایرانی را در خود داشت!؟
بله داشتیم، اما تمام شد وکسی آن را ادامه نداد.
با این اوصاف، به نظرتان اصلاً امیدی هست و امکانش هست که شاهد ظهور یک سبک تازه در هنر ایران باشیم؟
اگر امکانش بود که تا الان ظهور میکرد، پس امکانش را نداریم. مکتب سقاخانه با تفکرچند نفر و تبادل افکار آنها شکل گرفت. الان نقاشیخط باب شده و کارهایی که در این زمینه میکنند دیگر هنر نیست بلکه ادا است. باید بپذیریم که نقاشیخط با حسین زندهرودی شروع و با زندهرودی تمام شد. الان نقاشی «کیچ» در غرب باب شده و همه جوانان ما دارند نقاشی «کیچ» میکشند، اینها نشان میدهد که تا غربیها تولید نکنند ما اینجا چیزی نداریم و این رویکرد، انحطاط است.
نمایشگاه هنر ایران:
یعنی واقعاً همۀ هنرمندان ما الان اینگونهاند؟
اینهایی را که میبینیم، بله اینگونهاند، برای اینکه آکادمیها و دانشکدهها در آموزشهایشان ایراد دارند. در این میان من هنوز احترام بیشتری برای نگارگرانمان قائلام. شاید گفته شود که نگارگری ما درحال درجا زدن است و شاید گفته میشود که هنوز دارد از آخور میخورد، اما خودش است و نگارگری مال ما است و هنر مستقلی است به شرطی که هنرمندان امروز بتوانند آن را وازایی کنند که متأسفانه نمیکنند و این تقصیر هنرمندان ما است.
و سخن پایانی شما؟
به لحاظ آموزشی، برای حساس شدن مردم به هنرهای بصری باید از مدارس شروع کنیم والّا راه دیگری نیست و با چنین روندی است که حتماً امیدی در هنرمان پیدا میشود والبته برای همه اینها تخصص لازم است. اول باید معلمان هنررا به درستی تربیت کرد و بعد آنها را برای آموزش نقاشی و دیگر هنرهای تجسمی به دبستانها و دبیرستانها فرستاد و با در پیش گرفتن چنین شیوهای، پس از ۳۰ سال شاهد تحول در این زمینه خواهیم بود. من یک کتاب فرنگی دارم که راجع به نقاشی انتزاعی است و در آن آمده است که حتماً نمایشگاههای آثار انتزاعی را با بچههایتان بروید و ببینید، برای اینکه بچهها هنوز فرم نگرفتهاند و ذهنشان هنوز قالببندی نشده است و برای بچهها این آثار خیلی جالبتر است و آنها آثار انتزاعی را بیشتر درک میکنند. در این کتاب گفته شده، اگر میخواهید از آثار انتزاعی لذت ببرید، آنها را با بچههایتان ببینید چون آنها چیزهایی را دراین آثار میبینند که ما نمیبینیم.