نمایشگاه هنر ایران
دکلمه | دکتر نشست و گفت که امروز بدتری!

توصیف و شرح

دکتر نشست و گفت: که امروز بدتری!
پس از خدا بخواه که طاقت بیاوری

بابا نگاه کرد به بالا و خیس شد
مادر سپرد بغض خودش را به روسری

گفتند: ” نا امید نشو! ما نمرده ایم
این بار می بریم تو را جای بهتری”

حالم خرابتر شد و بغضم شکاف خورد
چرخید چشم خسته ی من سمت دیگری

دیوار، قاب عکس… نسیمی وزید و بعد
افتاد روی گونه ی من ناگهان پری

خود را کنار عکس کشیدم کشان کشان
وا کردم از خیال خودم سویتان دری

من بودم و سکوت و حرم صحن انقلاب
تو بودی و نبود به جز من کبوتری

لکنت گرفت قامت من بعد دیدنت
از هر طرف رسید شمیم معطری

از من عبور کردی و دردم زیاد شد
گفتم عزیز فاطمه من را نمی بری؟

گفتی بلند شو به تماشای هر چه هست…
دیدم کنار صحن نشسته ست مادری

فرمود: در حریم منی یا علی بگو
برخیز تا به گوشه ی افلاک بنگری

برخاستم …دو پای خودم بود…در مطب
گرم قدم زدن شدم و سوی دیگری

تکرار سجده ی پدری بود و آنطرف
تکرار “یا امام رضا” های مادری

دکتر نشست و دست به پاهای من گذاشت
دکتر به عکس خیره شده و گفت: محشری!

برخاستم درون مطب روی پای خود
فریاد مادر و پدرم کرد محشری

📝 شاعر حسن اسحاقی
🎙️ دکلماتور حامد عقیلی

5/5 - (1 امتیاز)

ثبت نظر یا درخواست شما

نقد و بررسی‌ها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “دکلمه | دکتر نشست و گفت که امروز بدتری!”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

+ 73 = 77