نمایشگاه هنر ایران
دکلمه | نفس مسافری در همهمهٔ عابران گرفت

توصیف و شرح

نفس مسافری در همهمهٔ عابران گرفت
گُل شقایق او پژمرد و دلش گرفت

ِآهی کشید و با بُغض در کنجی نشست
از خدا تمنایی کرد و دلش گرفت

نمیدانم چرا هرچه میگذرد با غم است
امید هم خسته شد و از من رو گرفت

نگار من خسته ام از نفسهای آخری که
هرچه راه پیمودم فاصله از من گرفت

دگر مرا غصه ای نماند که تصویر ماه
در نگاه من تار شد و دلش گرفت

به چه وابسته ای به دلی که هر روز
در عبور از خیابان با خاطره‌ها گرفت

دل خوش به خنده ی روزگار نباش
هر که خندید غم جای آن را گرفت

درد و دلهای مرا فقط دیوار میداند
که افسوس مرگ جای تو را گرفت

📝🎙️شاعر و دکلماتور حامد عقیلی

5/5 - (1 امتیاز)

ثبت نظر یا درخواست شما

نقد و بررسی‌ها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “دکلمه | نفس مسافری در همهمهٔ عابران گرفت”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

2 + 5 =